سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی ات را اگر جایگاهی [برایش] نیافتی، نثار مکن. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :1
کل بازدید :18229
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/9/2
11:30 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
یعقوب داداشپور قوشچی[290]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید کلبه درویشی داروخانه دکتر سلیمی نغمه ی عاشقی تنهایی......!!!!!! هستی تنهاااااا..... .: شهر عشق :. رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع دوستدار علمدار عشق Manna ♥Deltangi محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI غدیریه *عشق و جزا* ♫جیغ بنفش در ساعت 25♫ شورای دانش آموزی شهرستان هرکس منتظر است... همه چیز مخصوصا شعر نهِ/ دی/ هشتاد و هشت همه چی پیدا میشه؟ عکسهای سریال افسانه دونگ یی *دنـیــــای مـــــــن :) * بزرگترین گالری عکس افسانه دونگ یی کنیز مادر نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ... عرفان وادب پـنـجـره ماه مهربان من رویای آشنا ⧝⧝𝓛𝓞𝓥𝓔⧝ آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل انتظار نور تو هم یکبار بنویس تا ببینی نوشتن چه لذتی دارد... دوستت دارم احساس ابری تندیس اندوه بی هم نفس تَرَنّم عفاف پرسپولیس هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه صنایع رباتیک آراد ME&YOU بروبچ زابل به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند... دخترتاریخ بغضتو بشکن.... ::عمار ولایت:: آرام.. بی صدا.. قلبم ارور میدهد.. نـــا کــــجا آبــــاد دل مــــن ... دنیای دیگه ایه، این دل نوجون ها
عناوین یادداشتهای وبلاگ
سیاستمدار!!! عناوین یادداشتها[1]


 


کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند.
پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.

یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد....

به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد:
یک کتاب مقدس،
یک سکه طلا
و یک بطرى مشروب .

کشیش پیش خود گفت :
« من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید.
آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد.
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست.
اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست.
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»

مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت.
در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد.
کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد.
با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد، سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . .

کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت:
« خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »
« خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »


91/7/30::: 11:58 ع
نظر()